اميرعباساميرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

عسل مامان نفس بابا

سفر به مشهد

جونم واست بگه تاریخ 94/07/11همراه با مادر جون و عمه طاهره با قطار به مشهد مقدس رفتیم توی قطار که خیلی بهت خوش گذشت .از جاهای دیدنی مشهد چالی دره اونم وقتی سوار تله کابین شدیم خیلی خوش گذشت . ...
23 آذر 1394

یک سری از مطالب و عکسهای جا مانده از قبل

جونم برات بگه تو خرداد جشن فار التحصیلی از طرف پیش دبستانی که مرفتی برگزار شد خداییش خیلی برنامه هاشون جالب بود اینم یه سری از عکسات ا اینم یک سری از عکسهای شیراز با لباس عشایر که خیلی بهت میاد ناناز مامانی الهی بمیرم برات تو این عکسها چشمات عفونت کردند تو شیراز تو رو بردیم دکتر بخاطر چشمت و گوش دردت دکتر برات آمپول تزریق کرد ولی خانم پرستار اینقدر بد آمپول زد که نزدیک بود از هوش بری و بابایی کلی باهاش دعواکرد       لااف افاف     ...
1 شهريور 1394

هورا.....امیرعباس 5 ساله شد و اما عکسای تولد

الهی من فدات شم که روز به روز بزرگترو عزیزترو شیرین زبون تر میشی  31خرداد تاریخ تولدت  ولی چون یکشنبه و وسط هفته بود و مامان بعلت مشغله کاری نمیتونست برات تولد بگیره برا همین انداختیم پنجشنبه 4/4/94 مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان و اما عکسها برای انتخاب کیک ژورنال دادیم دست خودت تا خودت کیکت انتخاب کنی از اونجایی که خیلی خوش سلیقه هستی یه کیک خیلی خوشکل  با تم ماشین انتخاب کردی تو و فاطمه عمه ناهید و پرنیا کوچولوی فرشته     ...
8 تير 1394

گل در اومد از حموم .....

ا اینم یه عکس از تیپ خوشکلت مربوط به نوروز 94 این عکسها هم مربوط میشه به سیزده بدر امسال طزرجان باغ عمو امیر(شوهر عمه طیبه) پسر خوشتیپ مامان عسل مامان خیلی به موهات حساس شدی و داِیم در حال شانه زدن موهاتی اگه یکی به موهات دست بزنه  شروع میکنی به گریه کردن که موهات خراب شد اینم یه صحنه از آرایش کردن موهات توسط خاله یکی از بازیهایی که دوست داری دزدو پلیس علاقه خاصی به لباسای پلیسی داری این لباس و مامان جون پارسال از شیراز برات سوغات آورد ولی امسال برات کوچیک شده ولی  خیلی دوسش داری و میخوای بپوشی اینم دست گل پیش دبستانی  امیر عباس و مامان چشمه تامهر ...
7 ارديبهشت 1394

بیمارستان و مریضی

خوشکل مامان ببخش که خیل وقت نتونستم وبلاگت و آپ کنم ولی در عوض باکلی عکس و مطلب اومدم یکی از بدترین روزای من مریضی و تب تو بود که سه روز پشت سر هم تب کردی و هیچ جوری تبت پایین نمییومد که بالاخره طبق دستور دکتر شما سه روز تو بیمارستان بستری شدی ولی نمیخواستی اونجا بمونی و همش میگفتی کی میریم خونه اینم عکساش ...
7 ارديبهشت 1394

خوابیدن

یه روز بعدازظهر که خوابیده بودی شکار لحظه ها بود آخه نمیدونی چقدر خنده دار خوابیده بودی بابایی هم سریع ازت عکس گرفت بزرگتر که شدی فقط ببین و بخند ...
9 دی 1393