اميرعباساميرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

عسل مامان نفس بابا

گل در اومد از حموم .....

ا اینم یه عکس از تیپ خوشکلت مربوط به نوروز 94 این عکسها هم مربوط میشه به سیزده بدر امسال طزرجان باغ عمو امیر(شوهر عمه طیبه) پسر خوشتیپ مامان عسل مامان خیلی به موهات حساس شدی و داِیم در حال شانه زدن موهاتی اگه یکی به موهات دست بزنه  شروع میکنی به گریه کردن که موهات خراب شد اینم یه صحنه از آرایش کردن موهات توسط خاله یکی از بازیهایی که دوست داری دزدو پلیس علاقه خاصی به لباسای پلیسی داری این لباس و مامان جون پارسال از شیراز برات سوغات آورد ولی امسال برات کوچیک شده ولی  خیلی دوسش داری و میخوای بپوشی اینم دست گل پیش دبستانی  امیر عباس و مامان چشمه تامهر ...
7 ارديبهشت 1394

بیمارستان و مریضی

خوشکل مامان ببخش که خیل وقت نتونستم وبلاگت و آپ کنم ولی در عوض باکلی عکس و مطلب اومدم یکی از بدترین روزای من مریضی و تب تو بود که سه روز پشت سر هم تب کردی و هیچ جوری تبت پایین نمییومد که بالاخره طبق دستور دکتر شما سه روز تو بیمارستان بستری شدی ولی نمیخواستی اونجا بمونی و همش میگفتی کی میریم خونه اینم عکساش ...
7 ارديبهشت 1394

خوابیدن

یه روز بعدازظهر که خوابیده بودی شکار لحظه ها بود آخه نمیدونی چقدر خنده دار خوابیده بودی بابایی هم سریع ازت عکس گرفت بزرگتر که شدی فقط ببین و بخند ...
9 دی 1393

امیرو بستنی

امیر مامان تو کلا خیلی به بستنی علاقه داری و روزانه حداقل یه بستنی رو باید بخوری تازه نوعشم خودت انتخاب میکنی که البته سلیقتم بد نیست و همیشه بستنی سالار و انتخاب میکنی ...
3 دی 1393

پیش به سوی پیش دبستانی

گل مامان بعد از یه مدت دوری اونم بخاطر مشغلات زیاد اومدم با کلی عکس و خاطره خبر مهم اینه که تو اول مهر رفتی پیش دبستانی باورم نمیشد که تو اینقدر زود بزرگ بشی البته پیش یکاوایل نمیخواستی بری همش بهونه گیری میکردی عادت کرده بودی به خونه مامان جون و همش میخواستی اونجا باشی بخاطر اینکه رفت و اومدت هم راحت باشه اسمتو توی پیش دبستانی سلام که نزدیک خونمون بود ثبت نام کردی البته زیاد دلچسب من نبود و میخواستم یه جای بهتر ثبت نامت کنم ولی از اونجایی که بعضی وقتها مادرجون باید تو رو میبرد چاره ای نداشتم ولی حالا که سه ماه از سال گذشته علاقه ات بیشتر شده و دیگه بهونه گیری نمیکنی خیلی چیزای جدیدی هم یاد گرفتی کلی شعرو قصه و نقاشی اینم عکسای روز اول مد...
3 دی 1393

یک حادثه ناگوار

عزیز مامان در روز چهارشنبه 93/07/09 یک اتفاق تلخ برای خانواده ما رخ داد و آنهم از دست دادن پسر دایی من ابوالفضل بود همه عزادار و گریانیم خدا صبر جمیل به مامان و باباش عطا فرماید اون همش 22 سالش بود که بر اثر ایست قلبی خیلی آروم و مظلوم وار دعوت حق را لبیک گفت روحش شاد و یادش گرامی
14 مهر 1393