اميرعباساميرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

عسل مامان نفس بابا

اینم عکسای پارک آهنشهر

شب یلدای امسال رو همگی با هم بافق بودیم فردای اون روز ما تو رو به پارک بردیم و ازت عکس گرفتیم در ضمن ظهر روز شب یلدا عقد عمه طیبه بود ایشا اله که خوشبخت بشه ...
8 اسفند 1391

بعد از چند مدت دوری

عسل مامانی مدت زیادیه که من تو وبلاگت مطلبی ننوشتم چیکار کنم وقت نکردم یا عکسی ازت نداشتم خلاصه دیشب بابایی زحمت کشیدو هر چی عکس بود برات ریخت رو فلش و مامانی هم میخواد ا ونا رو تو سایتت بذاره خلاصه اینکه تو خیلی بزرگ شدی و برا خودت مرد شدی الان هم دو سال و ٩ ماهته و ٢٢ روز دیگه تا پایان سال بیشتر نمونده خیلی هم قشنگ صحبت می کنی تقریبا دیگه همه چی میگی اینم  یه عکس از الانت ...
8 اسفند 1391

عروسی دایی

عسل مامانی چهارشنبه شب یعنی ١٢مهر عروسی دایی بود تو هم لباسی رو که برات خریده بودم وپوشیدی و کراوات و خلاصه خیلی خوشکل شدی تازه اومدی پیش عروس وداماد و کادوی خودتم دادی حالا عکسا را بعدا میذارم ...
23 مهر 1391

ی یخ

امیرجونم این روزای تابستون فقط یه چیز میخوردی اونم یخمک که به زبون خودت ییخ اینم از برکت وجود مامان جونه آخه من با اینجور چیزا مخالفم میگ اینا همش مواد شیمیایی و تو عسلکم باید غذاهای سالم و مقوی بخوری نه این هله هوله ها چیکار کنم که مامان جون البته از سر مهربونی اینا رو برات میخره تازه گیها اسم همه میوه ها را یاد گرفتی لیمو . زردآلوو.....
4 مهر 1391