از شیرگرفتن تا مریضی امیرعباس
عزیز مامان یکی از دغدغه های مامانی این بود که چطوری تو رو از شیر بگیرم آخه روزبروز تو به شیر
وابسته تر میشدی تا اینکه روز دوشنبه ٢١فروردین مامانی مریض شد حالت تهوع و
سرگیجه شدید وقتیصبح به تو شیر دادم همه رو استفراغ کردی از اونجا بود که تصمیم گرفتم برای همیشه تو رو از شیر بگیرم
بالاخره با کمک چسب تو رو از شیر گرفتم و تو به همین راحتی با این مساله کنار اومدی حتی فکرش هم
نمیکردم اینقدر پسر خوبی باشی منم که این چند روز حسابی مریض بودم و نتونستم بهت برسم تازه تو
این موقعیت دندونهای آسیاییتم در اومده تو اشتها نداری چیزی بخوری و حسابی لاغر شدی منم حسابی
نگرانتم شبها عادت داشتی شیر میخوردی و میخوابیدی حالا به سختی باید بخوابونمت یا تو شیشه یه
چیزی بریزم و بهت بدم دیشب ساعت ٢ از خواب بیدار شدی و مثل اینکه خواب بد دیده بودی من و بابایی
آرومت میکردیم تو هم که حسابی ترسیده بودی تو لباسای من جیش کردی و من مجبور شدم اون موقع
شب تازه با آب سرد حموم کنم پسر بلا